داستان خستگی خسته ایم

از افسر پلیسی پرسیدم چرا خیابان را بسته اید و او با حالتی خسته جواب داد: فردا دو نفر "زورگیر " را در اینجا اعدام می کنند . به خانه آمدم شب از شدت خستگی خوابم نمی برد  صبح حسی مخلوط و ملغمه شده از فضولی ,خود آزاری, دگرآزاری, سعی در ایجاد حس امنیت کاذب,و صدها عارضه روانی  ناشناخته که در وجود ما روان پریشان  ساکن این دیار است باعث شد به پارک هنرمندان بروم  هوا تاریک بود و پر از اتومبیل با چراغ گردون و حدود 200 نفر جمعیت که اطراف حصار تجمع کرده بودنند جمعیتی خسته  دو جرثقیل کهنه و خسته  محکومان دو جوان 22 ساله هردو به نام "علی مافی" و ,"علی سروری" هر دو خسته  مامور اجرای حکم هم خسته  پمپ هیدرولیک جک بالا بر جرثقیل  زوزه کشان به صدا در آمد خسته خسته نره کشید و  "علی سروری" را که شلوار کردی سیاه رنگی به پا داشت   بالا کشید  بعد علی  مافی را که شلوار کرم به پا داشت  هردو از شدت خستگی  دست پا نزدنند  زنان دختران دوست و همسایه و  فامیل با صدایی خسته جیغ می زدنند و نام آنها را صدا می کردنند مردان جوان  از شدت خستگی گریه می کردنند و جمعیت بعد از قرائت حکم  به دلیل خستگی صلوات  نفرستادنند  سربازان  و ماموران پلیس هم از شدت خستگی به زمین نشسته بودنند . خبرنگار صدا و سیما هم از شدت خستگی در زمان مصاحبه با شاهدان خمیازه می کشید "شاتل" دوربین عکاسان خبری چون خسته بود دیر کلیک می کرد . درختان پارک هنرمندان  به خاطر خستگی تحمل وزن تماشا چیان  روی خود را نداشتنند . پزشک قانونی چون خسته بود در زمان معاینه جسد محکومان گوشی خود را بجای طرف چپ  طرف راست جسد گذاشت.در انتها همه متفرق شدنند و رفتن. همه خسته بودیم تنها یکی خسته نبود . و او کودکی  5 ساله بود که به سختی مادر خود را بغل کرده بود و بشدت او را می فشرد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 20 آبان 1395برچسب:, | 23:26 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود